معنی دو رنگی
لغت نامه دهخدا
رنگی. [رَ] (ص نسبی) رنگرز. صباغ. (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس). || چیت و نوعی از پارچه. || چیتی که رنگ آن با شستن مقاومت نمی کند. (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس). چیت رنگ رو. پارچه ای که رنگ آن برود. || رنگین. رنگ آلود. رنگ آلوده. || نقاشی با رنگهای گوناگون. مقابل سیاه قلم. فیلم و عکسی که تصاویر آن برنگهای گوناگون باشد.
هفت رنگی
هفت رنگی. [هََ رَ] (حامص مرکب) هفت رنگ بودن. حیله گری. || (ص نسبی) مکار و محیل. (آنندراج).
هفت رنگی. [هََ رَ] (اِخ) از شاعران خراسان است و این مطلع از اوست:
همه شب سرگذشت کاکل دلدار میگویم
به گیسویی گرفتارم از آن بسیار می گویم.
(از مجالس النفایس میرعلیشیر نوایی ص 392).
هفت رنگی از شاعران قرن نهم هجری است.
مرده رنگی
مرده رنگی. [م ُ دَ / دِ رَ](حامص مرکب) رنگ پریدگی. بی طراوتی:
هرزه گوئی چند همچون سرخوشان انجمن
مرده رنگی چند همچون کشتگان بادیه.
سلیم(آنندراج).
خوب رنگی
خوب رنگی. [رَ] (حامص مرکب) خوب رنگ بودن:
تازه روئیش تازه تر ز بهار
خوب رنگیش خوبتر ز نگار.
نظامی.
آشفته رنگی
آشفته رنگی. [ش ُ ت َ / ت ِ رَ] (حامص مرکب) حالت و چگونگی آشفته رنگ.
رام رنگی
رام رنگی. [م ِ رَ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) صاحب آنندراج آرد: نورالدین جهانگیر پادشاه بن اکبر پادشاه، شراب را باین نام می خواند و بیت ذیل را نقل کند:
نه ایم منکر صهبا ولیک میگویم
که رام رنگی ما نشئه ٔ دگر دارد.
طالب آملی (ازآنندراج).
و سپس گوید: صهبا شراب انگور، در این صورت رام رنگی غیر شراب مذکور خواهد بود.
علی رنگی
علی رنگی. [ع َ رَ] (اِخ) دهی است از دهستان نیم بلوک، بخش قاین، شهرستان بیرجند. واقع در 51 هزارگزی شمال باختری قاین. ناحیه ای است کوهستانی و دارای آب و هوای معتدل و 11 تن سکنه. آب آن از قنات تأمین می شود. و محصول آن غلات و زعفران است. اهالی بزراعت اشتغال دارند و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
فرهنگ عمید
آغشتهبهرنگ، رنگآلود،
آنچه بهرنگهای مختلف باشد،
[قدیمی] رنگرز، صباغ،
فرهنگ فارسی هوشیار
حالت و چگونگی پر رنگ
معادل ابجد
290